ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

سیزده بدر

ایلیار جونم امسال به چند دلیل سیزده بدر رو تمام و کمال و مثل سالهای قبل بدر نکردیم. اولیش به خاطر سردی هوا بود. آخه ترسیدیم بریم بیرون و اتراق کنیم شما اذیت بشی و سرما بخوری. راستش قرار بود صبح از خونه بزینیم بیرون و سر راهمون دایی منوچهر رو هم برداریم و بریم جلفا و بعد از گذشت . گذار . خوردن نهار عصری برگردیم خونه اما دایی منوچهر زنگ زد که بهتر اون طرف ها نریم چون برف باریده و جاده مناسب نیست و ممکنه اذیت بشیم. از طرفی هم چون روز سیزده به در طرفهای یام و مرند حجم ترافیک خیلی زیاد میشه به دایی منوچهر هم مرخصی ندادن و میدونی که بدون اون هم اصلا جایی رفتن حال نمیده. دوم اینکه چون فردای سیزده بدر مراسم دندونی پزی شما بود و منم کلی کار عقب م...
27 فروردين 1393

اولین برف

عزیز مامان از اواسط آذر ماه هوا بصورت بی سابقه ای شروع به سرد شدن کرده و اولین برف پاییزی به زمین نشسته. من و بابایی برف رو خیلی دوست داریم خصوصا برف بازی و سرسره بازی توی برف، اما امسال که شما کوشولویی نمیشه این بازیها رو انجام داد انشالله بمونه برای سال بعد که پشل بزلگی شدی تا با هم بریم |"یام" برای اسکی. برای همین جمعه هفته قبل که هوا نسبتا خوب بود و دونه های برف آرام و رقصان می باریدن یه سر اومدیم بیرون تا فرشته آسمونی من هم اولین بارش برف رو توی زمین ببینه. ...
7 اسفند 1392

الیار بالام، گوزل بالام در مرند

رو ز جمعه 26 مهر ماه ما به همراه مامان بابا رفتیم مرند دیدن داداش منوچهر افسر. آخه از وقتی رفته بود اونجا همش می خواستیم برای دیدنش بریم مرند که بلاخره موفق شدیم. حدوذهای ساعت 12 رسیدیم مرند و رفتیم پادگان منوچهر و برداشتیمش بعد هم شهر رو گشتیم تازه یه سری هم به بازار بزرگ مرند که تلویزیون همش تبلیغش میکنه رفتیم. بعدش هم یه جای با صفا که آقاداداش افسر نشونمون داد اتراق کردیم برای نهار. الیار هم دستش درد نکنه خیلی همکاری کرد. اصلا اذیت نکرد و همش با داییش بازی بازی میکرد و هیجان زده بود.آخه پسرم  هزار ماشالله کلا اهل مسافرت و تفریح و به قول محمد "صفا سیتی" هستش. بعد از خوردن نهار ( کوفته تبریزی) و اکثر تنقلات و میوه هایی که مثلا برای...
7 اسفند 1392

الیاری در لاله پارک

تا همین اواخر میونه زیاد خوبی با بیرون نداشتی و همینکه سرو صدای خیابون رو میشنیدی کلافه میشدی و همش گریه زاری می کردی طوری که من و بابایی ندونیم چطور بدو بدو خودمون رو به ماشین برسونیم تا شما بخوابی. آخه اکثر مواقع بعد ار 2،3 دقیقه بعد از حرکت ماشین به خواب عمیقی فرو میری. برای همین بیشتر وقتها میبردیمت پیش مامان تا بتونیم به کارهای بیرونمون برسیم. ولی اون روز که با "الی بالا "رفته بودیم لاله پارک تا براش کلی خوراکی بخریم ولی خودمون بخوریمشون! برخلاف انتظار اصلا احساس ناراحتی نکردی و تازه کلی هم با مردم خوش و بش میکردی و از اینکه سوار سبد خرید کرده بودیمت کلی ذوق زده شده بودی. انگاری پسر عسل من راست راستی داره بزرگ میشه هاااااااااا ...
7 اسفند 1392

اولین سفر الیار بالام، گوزل بالام

اوایل پنج ماهگی، روزهای 18، 19 شهریور بود که  با نگرانی راهی شمال شدیم. آخه اولین باری بود که همراه نی نی مون می رفتیم سفر و به قول محمد دیگه یه سفر مجردی نبود. به همین دلیل نمی دونستیم که همراه خوبی برا مسافرتمون خواهی بود یا نه. اول می خواستیم منصرف بشیم اما از اونجایی که تو این یک سال پروسه نی نی داری ، هیچ جایی نرفته بودیم و کلی دلمون هوای شمال رو کرده بود، دل به دریای شمال زدیم و راهی شدیم. البته مامان رو هم با خودمان بردیم تا کمکمون کنه. خدا رو هزار مرتبه شکر اصلا  به هیچ وجه اذیتمون نکردی. تو ماشین که همش میخوابیدی و فقط وقتی گشنه ات می شد بیدار می گشتی. تو توقف های بین راهی هم با یه میوه که می گرفتی دستت مشغول می شدی و با...
7 اسفند 1392