ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

شش ماهگی

الیار جان پنج ماهگیت تموم شده و رفتی تو شش ماهگی. گل پسر عسل من داره کم کم بزرگ می شه. آقا میشه واسه خودش. همونطور که دکتر و خانم بهداشت گفتن سعی می کنم بهت غذای کمکی بدم، ولی زیاد همکاری نمی کنی. به ندرت میشه که خودت با اشتیاق غذایی که می گذارم دهنت رو قورت بدی، هر جور شده سعی می کنی با محکم بستن لبهات یا با بیرون آوردن زبونت مانع از گذاشتن قاشق تو دهنت بشی.  نه سرلاک می خوری نه فرنی برنج و نه سوپ.... همش دوست داری شیر بخوری کوشولوی تنبل من!  راستی به میوه علاقه داری و پوره سیب و آب لیمو شیرین رو بدون دردسر میخوری.همه میگن درست میشه چون زیاد به طعم غذاها عادت نداری اینجوری می کنی و دوست داری شیل شیلیه (شیر) محبوبت رو بخوری اما یه...
7 اسفند 1392

پنج ماهگی

اول این ماه برای زدن واکسن و انجام مراقبتهات بردیمت مرکز بهداشت. اونجا فهمیدم که گل پسر من کل قد کشیده و بزرگ شده، قدت 66 سانت و وزنت هم هشت و نیم کیلو شده ماشالله به همین خاطر هم خانم بهداشت گفت که می تونم برات غذای کمکی رو شروع کنم . که دو هفته اول شامل فرنی برنج و بعد از اون هم می تونم سوپ رو به اون اضافه بکنم. اوایل تمایلی به خوردن فرنی نداشتی و هر موقع گرسنه ات می شد فقط دوست داشتی شیر بخوری و با عصبانیت فرنی رو بیرون می دادی تنبل خان! اما یواش یواش یه کم عادت کردی که بعضی وقتها یه ذره غذا خوردن هم بد نیست. راستی آمپولت رو هم زدیم ولی نمی دونم چرا مثل دفعه قبل زیاد گریه و بی تابی نکردی. شاید چون نوع آمپولهات سبک تر بودن! تو خونه هم&nbs...
7 اسفند 1392

سه ماهگی

الیار خوشگلم، یواش یواش داری پسر کوچولوی بزرگی میشی و دیگه زیاد اذیتم نمی کنی. شبها رفته رفته گریه هات کم می شه و حداقل 4 یا 5 ساعتی بهم مهلت می دی تا بخوابم. روزها هم  خوبی فقط  زود به زود گشنه می شی و شیل شیلی ( شیر) می خوای. آخه ناز ناز مامان می خواد تند تند غذاهاشو بخوره تا پشر عشل خوشگل بزرگ مامانش بشه. الهی من فداش بشممممم اوایل اصلا اصلا پستونک نمی خوردی و وقتی پستونک رو توی دهنت می گذاشتیم ثانیه ای طول نمی کشید که پرتابش می کردی بیرون برای همین هم اون اوایل آروم کردنت برامون سخت بود ولی ما هم امیدمون را از دست نمی دادیم و همچنان سعس می کردیم تا بهش عادت کنی. تا اینکهاز وقتی اومدی تو سه ماهگیت در کمال تعجب دیگه پستونک رو ش...
7 اسفند 1392

چهار ماهگی

 الیار جان اول بذار یه چند تا از اسمهای متنوعی که من و بابات و البته مامان و بابا بزرگ ( بابا و مامان من) برات  گذاشتیم  رو بهت بگم. ببین مثلا اینا نمونه هاش هستند: اسمهای من: "چلچه (گنجشک) "، "الیار بالام گوزل بالام ( الیار خوشگل مامان) " ، " ترشامیش ( ترشیده) " ، فیندیق (فندق) " ،             " داچ کلم " ،  "ژیبا" ،  "گیردنه (دایره)"   اسمهای بابایی: "اوقلوش (پسرم) " ، " خوسان"و ....   اسمهای مامان بزرگ: " شازده بالام ( شاهزاده من)" ، اسمهای بابا بزرگ: الی بالام  تلی بالام" البته می دونم که یه کم خنده داره و درکش هم یه کم مشکله اما چه...
7 اسفند 1392

دو ماهگی

بعد از این که چهل روزه شدی، اقوام همگی تو رو برا مراسم پاگشا دعوت کردند خونشون و کلی هم کادو گرفتی دست همگیشون درد نکنه. اینم عکس شما و باران در خونه عمه شیما در روز پاگشا اما متاسفانه از بقیه مراسمهای پاگشا عکسی در دست نیست! فندق مامان اولین روز دو ماهگیت بردیمت مرکز بهداشت تا دومین واکسن بعد از تولدت رو بزنن. همه میگفتن این واکسن درد  داره و اذیت خواهی شد. با مامان بردیمت اونجا، خانم پرستار پس از اندازه گیری قد و وزنت کلی از پیشرفت رشدت  راضی بود . آخه 8 سانت قدت و 3 کیلو وزنت اضافه شده بود. موقع زدن آمپول یه کم بی تابی کردی اما زود آروم شدی. اما بعد از 1،2 ساعت شروع کردی به بی تابی کردن و همش جیغ می زدی. قطره های استامی...
2 بهمن 1392

چهل روزگی

اونقدر منتظر این روز بودیم که نگو. آخه همه میگفتن بعد از چهل روزگی نی نی کلی وضع و اوضاش بهتر میشه، برا همین ما هم برا رسیدن این روز لحظه شماری میکردیم طوری که انگار قرار بود تو این روز معجزه ای اتفاق بیافته و یهو تو  عوض بشی و شبها کلا بخوابی و روزها همش بخندی و بازی کنی!!!!!!! اما دریغغغغغغ، این روز و شبش هم گذشت و تو ..... این روز  مامان و منوچهر و ابا (مامان بزرگ من) اومدن پیشمون تا برات 40 روزگی بگیریم. اینم عکسهاش اینم آبا مامان بابای من هستش که خیلی دوستت داره الیار، آخه من رو هم خیلی دوست داره ،میدونی که بنده نوه اول خانواده هستم.     ...
2 بهمن 1392

هفته سوم و چهارم

الیاری و بابایی این عکسهارو روز 31 اردیبهشت ( خونه مامان جون بودیم) یعنی همون روز تولد من ازت گرفتیم که بابا محمد بدون اطلاع یه کیک خوشگل برامون گرفته بود و یه جشن تولد کوچولو و خوشگل همراه نی نی ام برام گرفت. همیشه برای محبتهای بی اندازه اش ازش بی اندازه ممنونم. نگاه کن کیکم رو..... بعد از 12 روز نقل مکان کردیم خونه مامان جون. اونها هم برای بدنیا اومدنت و تشریف فرماییت به خونشون برای اولین بار برات گوسفند قربانی کردند. واقعا دستشون درد نکنه شرمنده مون کردند. بیست روزی خونه مامان بودیم و انصافا مامان و کلی هم بابا تو نگهداریت خیلی کمکم می کردن. یه شب تا ساعتهای 3 صبح بابا تو رو توی بغلش تکون داد تا بخوابی و...
2 بهمن 1392

هفته اول

الیاری اینجا 5 روزه ای. ایلیار کوشول موچولو این ماه مامان و بابا رو خیلی اذیت کردی. اصلا نمی خوابیدی و مدام گریه میکردی. منم زیاد حالم خوب نبود و نمی تونستم خوب بهت برسم. مامان هم بیچاره هر کاری برا آروم کردنت از دستش بر می آمد انجام می داد ولی فایده زیادی نداشت. روز پنجم بود که برای معاینات اولیه بردیمت دکتر و معلوم شد زردی داری ما هم از ترس اینکه زردیت عود نکنه و در بیمارستان بستری ات نکنن به توصیه خاله و شوهر خاله من که اومده بودن دیدنت زودی رفتیم یه دستگاه فلورسنت گرفتیم و 24 ساعت گذاشتیمت زیر اون.وای عجب شب و روز سختی بود اصلا پلک روی هم نگذاشتم همش نگران بودم که زیر دستگاه اذیت نشی کلی هم گریه کردم آخه اونجا بدون لباس خیلی ب...
2 بهمن 1392

هفته دوم

  کوشولوی مامان روز نهم و دهم بود که مداوم از صبح تا شب گریه میکردی و من و مامان اصلا نمی تونستیم آرومت کنیم تا اینکه بردیمت دکتر و گفتن بادی که موقع خوردن شیر می ره توی معدت باعث اذیتت می شه و چند تا دارو دادن ولی بازم گریت بند نیومد  تا اینکه به پیشنهاد بابا رفتیم یه قوطی شیر خشک گرفتیم بعداز اینکه دو تا بطری شیر خوردی آروم شده و خوابیدی. خلاصه فهمیدیم که دلیل گریه ات  گرسنگی بوده و این شد که شیرخشک خوار شدی. روز دوازدهم هم بردیم ختنه ات کردیم. خیلی می ترسیدم آخه میگفتن خیلی اذیت میشی، اما خدا رو هزار مرتبه شکر که اینطور نشد. آخه بردیمت بیمارستان بهبود و جراح متخصص بعد از اینکه کاملا بی حست کرد عملت کرد و تو اصلا گریه نکرد...
2 بهمن 1392