ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

چهار ماهگی

1392/12/7 10:05
489 بازدید
اشتراک گذاری

 الیار جان اول بذار یه چند تا از اسمهای متنوعی که من و بابات و البته مامان و بابا بزرگ ( بابا و مامان من) برات  گذاشتیم  رو بهت بگم. ببین مثلا اینا نمونه هاش هستند: اسمهای من: "چلچه (گنجشک) "، "الیار بالام گوزل بالام ( الیار خوشگل مامان) " ، " ترشامیش ( ترشیده) " ، فیندیق (فندق) " ،             " داچ کلم " ،  "ژیبا" ،  "گیردنه (دایره)"   اسمهای بابایی: "اوقلوش (پسرم) " ، " خوسان"و ....   اسمهای مامان بزرگ: " شازده بالام ( شاهزاده من)" ، اسمهای بابا بزرگ: الی بالام  تلی بالام"

البته می دونم که یه کم خنده داره و درکش هم یه کم مشکله اما چه میشه کرد از بس دوست داشتنی هستی ما هم وقتی محبتمون فوران می کنه یه اسم جدیدی روت می ذاریم دیگه!!!

خدا رو شکر دیگه روزهای سخت دارن تموم می شن و من کم کم زبونت رو می فهمم اینکه کی خوابت میاد، کی گرسنه ای  یا اینکه دل درد داری... خوابت هم خیلی بهتر شده ، نزدیکای  ساعت 11 ، 12 شب می خوابی و صبح هم  انگاری که زنگتو کوک کرده باشن دقیقا ساعت 7 بیدار می شی و اونقدر می خونی و  سر و صدا راه می اندازی تا من بیدار بشم و بغلت کنم یا اینکه باهات بازی کنم.

اوایل که بی تابی می کردی همه می گفتن بعد از چهل روزگیت اوضاع بهتر می شه اما من می گم این زمان رو برای بچه های امروزی باید به سه ماهگی تغییر بدن و به جای چهل روزگی براشون سه ماهگی بگیرن! آخه می دونی بعد از وارد شدن به چهار ماهگیت خیلی اوضاع بهتر شد. خدا رو شکر که به قول دکتر گفتی ما خوش شانس بودیم و این گریه و زاری و بی تابی های تو  کم کم ازپایان 3 ماهگیت کمتر شد.اوه

 این عکسها رو اوایل چهار ماهگی ازت گرفتیم

 

 

تو این ماه خوشگل مامان کلی خوشگلتر شده. کم کم خودش با سعی و تلاش به پهلو بر می گرده اما از اونجایی که نمی تونه زیاد وزنش رو نگه داره زودی می غلطه و به حالت اول بر می گرده. انگشتهاشو، بعضی وقتها کل دستش رو، و بعضی وقتها هم هر دو تا دستش رو می بره به دهنش طوری که کم می مونه حالش به هم بخوره.

اینجام الیاری اومده توی تختش تا با عروسک خرسیهاش عکس یادگاری بگیره.بغل

اینم یکی دیگه که در حالت هیجان زده قرار داری.قلب

اواخر مرداد ماه هم عمه شیوا از تهران اومد تا تو رو ببینه. البته نا گفته نماند که اولین روزهای تولدت روزی 2 ، 3 بار زنگ می زد تا حالتو بپرسه و برای دیدنت خیلی بی تابی می کرد اما خوب دست خودش نبود. باید بچه هاش امتحاناشون رو تموم می کردن و ماه رمضان هم تموم می شد تا بتونه بیاد. خلاصه بعد از رد کردن تمام این موانع عمه اومد تا الیار خوشگلم رو ببینه. از دیدنت خیله هیجان زده شده بود و همش ماچت می کرد و تو هم هیچی نمی گفتی اونقدر بوست کرد تا اینکه ما دلمون به حالت که هیچ عکس العملی نشون نمی دادی سوخت و اومدیم از دستش نجاتت دادیم آخ

مهیار و محمد رضا پسرهای عمه هم کلی باهات بازی می کردن این هم چند تایی عکس از تو و پسر عمه ها...  

اینم محمدرضا که می خواست تو رو بخوابونه

  

 

الیار جان این لباستو خیلی دوست دارم وقتی می پوشیش خیلی با نمک می شی و منم اسمتو تو این لباس گذاشتم " زنبور پر طلایی " بابایی هم بهت میگه  "زنبورک"

ببین ایناهاش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)