ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

تولد دو سالگی (+ 22 و23 ماهگی عقب افتاده)

سلام نفس مامان، عشق مامان، همه زندگی مامان، تموم بهانه برای هستی مامان،  الهی که من قربونت بشم.............. نهم اردیبهشت دومین سالروز تولدت بود و شما به لطف خدا و زحمات فراوان من و بابا و مامان جون و آلدالی دو ساله شدی. ان شالله تولد 120 سالگیت فرشته ی من.....                                                                                     &nb...
31 ارديبهشت 1394

شازده پسر مامان دردامان طبیعت (سیزده بدر)

سلام نفس مامان، دیدم دیگه کم کم داریم به سیزده بدر سال آینده نزدیک میشیم برای همین دیگه باید زودی عکسهای سیزده بدر امسال رو برات بزارم. فندق ناناز من، امسال با مامان جون اینها و عمه جون شیوا برای بدر کردن سیزده ،رفتیم طرفهای سعیدآباد. با اینکه بعد از برگشتن از سرعین یه کم سرماخورده بودی و نق و نوق و ناله زاری میکردی ولی در حالت کلی بهمون خوش گذشت. اون گلهای وحشی توی دستم که خیلی شبیه گل زعفران بود بابایی برامون چیده بود. وای وای وای چشم مهیار رو دور دیده بودی و داشتی با دفتر مشقش حسابی بازی میکردی، بیچاره مهیار هم از همه جا بیخبر داشت گل بازی میکرد که عکسش رو برات گذاشتم. آخه یکی نیست بگه که عمه سیزده بدر اونم در داما...
25 فروردين 1394

بیست و یک ماهگی

فندق مامان سلام، بیشتر از یک ماهه که برات مطلب نذاشتم، البته تو این مدت هم اتفاق خیلی خاصی نیفتاده و شما مشغول همون شلوخی های هممیشگی اما بصورت حرفه ای تر و  در سطح گسترده تر هستی!!!    اما یه تغییر عمده در ایلی بالا در حال وقوع هستش و اونهم کاهش نق زدنها و بی تابی هاته، یعنی دیگه خودت کم کم با اسباب بازیهات مشغول میشی و مدام از من یا بابایی نمی خوای که کنارت باشیم و موجبات تفریح و سرگرمی شما رو فراهم کنیم.......!!!!!   خدارو شکر خواب شب و بعدازظهرت هم خیلی منظم شده و سروقت میخوابی و در طول شب اصلا اذیت نمیکنی خلاصه در یک کلام بگم که کلی واسه خودت آقا شدی ناناز مامان حالا بریم سراغ عکسهای این مدت......... خیل...
17 اسفند 1393

شیرین زبونی ها و شیرین کاریهای پسر قند عسلم

مامانش فداش فدای چشمهاش، سلام! ( جمله ای که من تند تند برا ایلی بالام میگم) دیدی اونقدرهام تنبل نیستم و ایندفعه زود زود اومدم سراغ وبلاگت.... آ خه یه مدتی میشه بعدازظهرها خوب میخوابی ( 2/5 ساعت بعضی وقتها هم 3 ساعت) برای همین هم وقت میکنم کنار بقیه کارهام به دفترچه خاطرات شما هم سر بزنم. امروز میخام کلماتی رو که میگی و البته اسمهای متنوعی که برات میذاریم رو بنویسم: 1- ب ه به ----> اشاره به اکثر حیوانات، انواع عروسکها و اسباب بازیها و نی نی های توی خیابون 2- مامان-----> اشاره به من و مامان جون و تمامی خانمهای توی خیابون و همچنین تلویزیون 3- آدالی( دای دایی) -----> اشاره به دایی منوچهر و البته تمامی ...
5 بهمن 1393

بیست ماهگی

نفس مامان سلام، میدونم که گلایه داری دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم، تا حدودی هم حق داری اما گل مامان مثل همیشه دلایلم رو که میدونی واقعا سرم شلوغه و کمتر مواقعی  پیش میاد که بتونم بشینم پای کامپیوتر . مثلا همین الان که خواستم چند تا از عکسهات رو که آماده کردم رو بزارم توی وبلاگت، با اصرار و  التماس و گریه زاری ازم خواستی تا بنشونمت بغلم و برات "ترانه های خاله ستاره " رو توی کامپیوتر باز کنم.......   بله درست متوجه شدی یعنی الان صفحه  لپ تاپ رو دو قسمت کردیم و هر دومون بطور مسالمت آمیز  داریم ازش استفاده میکنیم ........فکرشو بکنین............ بله عزیز دل مامان، اینجوری هاست که در حضور جنابعالی ب...
26 دی 1393

نوزده ماهگی و شیرین زبونی های آقا خوشگله

گل مامان، سلام تو این مدت نسبتا کوتاه هزار ماشالله اونقدر پسر بزرگ و فهمیده و صد البته شلوغ تری شدی که چندین پست لازم داره تا تمامی کارها و شلوخی هات  رو توش بگنجونم. از همه واجب تر که فکر کنم هیچ اشاره ای تو وبلاگت ازش نکردم کلمات بامزه ای هست که میگی برای همین واجب که اونها رو برات بنویسم. آقا گل پسر من از وقتی نی نی کوشولوی من بود و از همون بدو تولد نی نی ساکتی نبود و خیلی به خوندن آواز علاقه داشت و همش صداهای مختلف که بیشتر شبیه آواز پرنده ها بود از خودش در می آورد که به همون خاطر اون زمونها اسمش شده بود قناری. بعدها هم وقتی هشت ، نه ماهه بود شروع کرده بود با اون لحن صدای بامزه اش به صلوات فرستادن. از همون موقعها علاقه ...
8 آذر 1393

کسب مقام اول شلوخی توسط آقا ایلیار

عشق مامان سلام، فدات بشه مامانت، الهی که من دورت بگردم عزبز دلممممممممم، قربون اون شیطنت ها و شلوخی هات بشم من ایلیار آقا، جونم واست بگه که شما دیگه یه پارچه آقا شدی واسه خودتون!!!!!! و هر کاری ( شلوغی)رو کاملا بطور مستقل انجام میدی اونهم کاملا حرفه ای و بصورت ماهرانه ........... نمونه اش اینکه یکی از کمدهای کابینت رو که وسط اش  قفسه نداره رو برای خودت یو وا( خونه) درست کردی و همش میری میشینی اونجا و در و میبندی و منتظر میشی تا من بیام و پیدات کنم بعضی وقتها هم که خودم نمیام دنبالت ، یواشکی در رو باز میکنی و نگاه میکنی تا نشون بدی که اونجایی تا بگم آآآآآآآآهان آقا ایلی اینجاست.... خودت نگاه کن...... ایلی در حال ب...
17 آبان 1393

هفده ماهگی و هجده ماهگی با یه کم تاخیر فراوان!!!

سلام آقا ایلیار ناز مامان میدونم که کلی از دستم عصبانی و دلگیر هستی، آخه کلی وقته وبلاگت رو بروز نکردم و حتما پیش خودت میگی چه مامان تنبلی دارم که اصلا هم به فکر یادداشت خاطرات من و آپدیت وبلاگ من نیست، ولی به خدا اینجوری ها هم نیست. تو این دو ماه خیلی خیلی سرم شلوغ بود و تازه این روزهاست که یه کم سرم خلوت شده و آرامش نسبی پیدا کردم. آخه همونطور که در جریان هستی اواسط ماه گذشته اسباب کشی کردیم و رفتیم خونه جدید و خوشگلمون و از اونجایی که خونه جدیدمون نو ساز بود کلی کار داشتیم . از انتخاب و نصب کمد و کابینت و پکیج و رنگ کاری ساختمون تا تمیز کردن و شستن دیوارهای آشپزخونه و خونه و ... خلاصه آقا شور ( ارتقا یافته اسم آقا نمکی که بابایی ...
26 مهر 1393

تریپ جدید آقا ایلیار

اینم عکسهای آقا ایلی با تریپ جدید که ملبس به لباس " باب اسفنجی" که دایی منوچهر از تهران براش خریده و کیف جدیدش که خیلی با مزه میشه! گل مامان کنار گل رز حیاط خونمون آقا داماد ایلیاری که مثل اکثر وقتها که موبایلمو میبینه گریه میکنه که بدمش بهش، در حال گریه کردن کنار دخترهای همسایه طبقه بالا مامان جون اینها، از راست به چپ نازلی و نورا، که البته اینم خاطر نشان کنم که از بدو تولد نورا اون رو برای ایلیار نشون کردیممممممممم.... اینم فسقلی هیجان زده من و بابایی اش در نمایشگاه بین المللی تبریز( مبلمان)... اواسط مردادماه  هم یه پیک نیک کوچیک به همراه مامان جون اینها رفتیم سعید آباد که خیلی خوش گذشت مخ...
4 شهريور 1393