بیست و یک ماهگی
فندق مامان سلام، بیشتر از یک ماهه که برات مطلب نذاشتم، البته تو این مدت هم اتفاق خیلی خاصی نیفتاده و شما مشغول همون شلوخی های هممیشگی اما بصورت حرفه ای تر و در سطح گسترده تر هستی!!! اما یه تغییر عمده در ایلی بالا در حال وقوع هستش و اونهم کاهش نق زدنها و بی تابی هاته، یعنی دیگه خودت کم کم با اسباب بازیهات مشغول میشی و مدام از من یا بابایی نمی خوای که کنارت باشیم و موجبات تفریح و سرگرمی شما رو فراهم کنیم.......!!!!! خدارو شکر خواب شب و بعدازظهرت هم خیلی منظم شده و سروقت میخوابی و در طول شب اصلا اذیت نمیکنی
خلاصه در یک کلام بگم که کلی واسه خودت آقا شدی ناناز مامان
حالا بریم سراغ عکسهای این مدت.........
خیلی دوست داری اسباب بازیهات رو روی مبل بندازی و باهاشون بازی کنی البته قابل ذکر هستش که اکثر مواقع دیگه برای خودت روی مبل جا نمی مونه و به زور خودت رو جا میدی...
استخرت هم یکی دیگه از مکانهای مورد علاقه ات برای جمع کردن اسباب بازیهاته که بعدشم خودت شیرجه میزنی توش، تو این عکس هم مشغول بازی با اااووووف( الو)، بسیاااااااااااار مورد علاقه ات هستی
اینم عکسهایی از خوش تیپ مامان وقتی حاضر شده بود تا بریم دیدن نی نی تازه به دنیا اومده دوستم
اینجا هم اون دو تا ماشین فلزی بسیاااار محبوبت توی دستت هستند که سفیدرو من و اون قرمز رو عمه لعیا برات خریدیم
اینم عکسهای عشق مامان و بابا در روز ولنتاین
در عکس بالایی آقا گل پسر ، قند عسل در گلفروشی مورد علاقه مامان و بابا ( گلفروشی عروسیمون) در حال انتخاب دسته گل برای مامانش مشاهده میشود، که اگه یه کم هم بیشتر اونجا میموندیم کل گلفروشی رو داشت زیر و رو میکرد.....
راستی یه خبر خیلی خوش.........
بلاخره بعد ازمدتهای طولانی حدود دو هفته پیش یه برف درست و حسابی تبریز بارید. خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتت
ما هم فردا صبحش زودی شال و کلاه کردیم تا بریم برف بازی، تا مثلا شما رو ذوق زده کنیم، اما اطلاع نداشتیم که جناب آقای ایلی بالا گوزل بالا از برف خواهند ترسید!!!!!!!!!! بله، خلاصه که اونقدر گریه کردی و اصلا حاضر نبودی به برف دست بزنی که من مجبور شدم شما رو تو پارکینگ نگه دارم تا بابایی بیچاره با خودش برف بازی کنه و بعدش هم آدم برف درست کنه...........
خلاصه که نتیجه کار شد خلق این آثار بزرگ قرن بیست ویکم توسط هنرمند نامی بابااااااا محمد! راستی اون کلاه و شال هم مال بابایی هستش
خودت ببین داری تو هر دو عکس داری گریه میکنی و به زور نگه ات داشتیم تا این لحظه ترسیدن از برف رو برات ثبت کنیم.
این عکس هم مربوط میشه به خوردن لواشک بصورت ملچ و ملوچ توسط میشیکای مامان ( یکی از اسم های جدید ایلیار) در خونه عمه شیما.......
چند وقت قبل اونقدر ازتو خونه هوا خوب و آفتابی به نظر میرسید که هوس کردیم بریم شاهگلی، اما نگو همش کلک بوده و هوا بیرون کلی سرد هستش، برا همین از همون ورودی بعد از گرفتن یکی دو تا عکس از ایلی بالا برگشتیم خونه!
اینم عکس پاک نزدیک خونه است که وقتی از کنارش رد میشدیم به اصرار و التماس کشیدیمون تو پارک تا سرسره بازی کنی، اما باز هوا اونقدر سرد بود که با هر ترفندی شده کون کشون و گریه کنان آوردیمت خونه....!
و ا ما یه خبر داغ داغ داغ غ غ غ غ غ
آقا ایلیار فرفری دیگه فرفری نیست
هفته قبل بابایی برای اولین بار بردت آرایشگاه مردانه و موهات رو کوتاه کردن تا برای عید پشل ملتب و ممیزی بشی، ایلیاری باور کن کلی قیافه ات عوض شده بود و خیلی خیلی با نمک شدی، البته یه کم ازاون چیزی که من گفته بودم بیشتر موهات رو کوتاه کردن اما خوب مهم نیست بازم بلند میشن. مامان جون اینها هم کلی با دیدنت ذوق زده شده بودن، و به قول باران کلی واسه خودت مردی شدی،
الهیییییییییی که من فدای نازگل پسرم بشم
تو این عکس هم ایلیار مامان با موهای خوشگلش با اون لبخند نانازش در حال تماشای برنامه مورد علاقه اش در بغل بابایی مشاهده میشود.