هفده ماهگی و هجده ماهگی با یه کم تاخیر فراوان!!!

سلام آقا ایلیار

ناز مامان میدونم که کلی از دستم عصبانی و دلگیر هستی، آخه کلی وقته وبلاگت رو بروز نکردم و حتما پیش خودت میگی چه مامان تنبلی دارم که اصلا هم به فکر یادداشت خاطرات من و آپدیت وبلاگ من نیست، ولی به خدا اینجوری ها هم نیست. تو این دو ماه خیلی خیلی سرم شلوغ بود و تازه این روزهاست که یه کم سرم خلوت شده و آرامش نسبی پیدا کردم.

آخه همونطور که در جریان هستی اواسط ماه گذشته اسباب کشی کردیم و رفتیم خونه جدید و خوشگلمون و از اونجایی که خونه جدیدمون نو ساز بود کلی کار داشتیم . از انتخاب و نصب کمد و کابینت و پکیج و رنگ کاری ساختمون تا تمیز کردن و شستن دیوارهای آشپزخونه و خونه و ...

خلاصه آقا شور ( ارتقا یافته اسم آقا نمکی که بابایی برات گذاشته بود و جالبه که مورد استقبال خانواده هم قرار گرفته) کلی کار ریخته بود رو سر من و بابایی و از اونجایی که میخواستیم  کارها با نظم و سلیقه خودمون انجام بگیره، خودمون پیگیر همه کارها بودیم. از طرفی هم که ایلی بالا که شما باشی کلی در این امر خطیر اسباب کشی کلی یار و یاور من بودی و حسابی کمک حال من بودی........................=====>

برای همین هم  تقریبا هر کاری رو 2 بار انجام میدادم  تا جبران خراب کاری های آقا ایلیار بشه. از اون طرف هم علاقه شما به وسایل الکترونیکی مثل موبایل و تبلت و لپ تاپ و کامپیوتر به طور لگاریتمی افزایش یافته و تا یه گوش چشمت هم به یکی از اونها بیافته با گریه و زاری و اصرار و شیون و التماس از دستمون میگیریشین و به قول معروف میری تو بحرشون ، برای همین اصلا نمی تونم وقتهایی که بیداری با کامپیوتر کار کنم ، تازه  حدود 99% مواقع هم فاصله 10 cm که قبلا با من داشتی رو به cm  1  کاهش دادی و مدام به پر و پای من می پیچی و یه جورایی اصلا برام تمرکز نمی زاری ، و اون یکی دو ساعتی هم  که لطف میکنی و می خوابی کلی کار عقب مونده برای انجام دادن دارم که دیگه متاسفانه  نمیرسم به وبلاگت سر بزنم======>

خلاصه کلام اینکه خوشگل پسر من که شما باشی بهم حق بده که یه کم سردرگم باشم اما، اما عوضش کلی کلی پسر بزرگ و دوست داشتنی شدی و یه عالمه کارهای تازه و بازه و پر از شیطونی انجام میدی که با گفتن تموم نمیشه که تو یه پست دیگه مفصل برات میذارمشون.

حالا اول بزار یه  چند تا از عکسهای قدیم و جدیدت رو برات بزارم البته به دلایلی که گفتم دیگه دوربین عکاسی رو هم نمی تونیم با وجودت استفاده کنیم و برای همین این مدت عکسهات خیلی محدوده.

عسلک من در سبد خرید فروشگاه پل

آقا شور مامان در مسابقه عکاسی برای تبلیغ محصول جدید سن ایچ در لاله پارک که به نظر من بهترین عکس انتخاب میشه......

قند عسل در داخل کابینت در حال احداث آشپزخانه به همراه دوست جون جونی و بسیار بسیار صمیمی اش یعنی دایی منوچهر

اینم عشق مامان در خواب ناز در اتاق جدیدش

وای وای وای ، اینم شیطون بلا در حال کار مورد علاقه اش، یعنی مزاحم نماز خوندن مامان جون شدن و کش رفتن مهر و تسبیح و بهم ریختن سجاده

ایلی بالا در حال درازکش در آشپزخانه

پسر شیطون من در حال بازی کردن با وسایلی که از پلاسکو گرفته بودیم  که خیلی هم خوشت اومده بود و همش ضرفها رو میچیدی یه طرف و بعد بهمشون میزدی و دوباره روز از نو و روزی از نو...( البته همشون برای تنها من نبودهااااااااا ، برای مامان و مامان جون اکرم هم خرید کرده بودیم)