ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

بیست و یک ماهگی

فندق مامان سلام، بیشتر از یک ماهه که برات مطلب نذاشتم، البته تو این مدت هم اتفاق خیلی خاصی نیفتاده و شما مشغول همون شلوخی های هممیشگی اما بصورت حرفه ای تر و  در سطح گسترده تر هستی!!!    اما یه تغییر عمده در ایلی بالا در حال وقوع هستش و اونهم کاهش نق زدنها و بی تابی هاته، یعنی دیگه خودت کم کم با اسباب بازیهات مشغول میشی و مدام از من یا بابایی نمی خوای که کنارت باشیم و موجبات تفریح و سرگرمی شما رو فراهم کنیم.......!!!!!   خدارو شکر خواب شب و بعدازظهرت هم خیلی منظم شده و سروقت میخوابی و در طول شب اصلا اذیت نمیکنی خلاصه در یک کلام بگم که کلی واسه خودت آقا شدی ناناز مامان حالا بریم سراغ عکسهای این مدت......... خیل...
17 اسفند 1393

عید نوروز

جوجو کوچولو بازم اولین عیدت رو بهت تبریک میگم و مرسی که با وجود نازنینت بهار زندگی من و بابایی رو پر از شک.فه های خوشگل و رنگارنگ کردی.... اینم عکسهایی از ایلی بالا به همراه دایی و بابایی کنار سفره هفت سین..............   حالا جونم واست بگه از عید و تعطیلات عید... ایلیار جان امسال به خاطر گل وجود شما من و بابایی جرات نکردیم مسافرت طولانی مدت بریم و به همین خاطر همراه مامان جون اکرم اینها که دسته جمعی رفتند انزلی، نرفتیم. آخه میدونی عزیزم از اونجایی که زیاد بیرون اومدنت خوب نیست (البته نسبت به زمانهایی که خیلی اتنه " کوچول موچولو" بودی خیلی بهتر شده) ولی باز هم بعد از نیم تا یک ساعت شروع به گریه و...
22 فروردين 1393

چله گجه سی ( شب یلدا)

 الیار خوشگل مامان شب یلدات مبارک الیار ناز مامان اولین شب یلداش رو هم سپری کرد.  خیلی هم پسر خوفی بود و اصلا شلوخی نکرد. اینم عکسهای الیار و بابایی و تنقلات شب یلدا.....   اینم عکس کیک انار الیار که مامان جون زحمت کشیده بود و به خاطر اولین  شب یلدای الیار سفارش داده بود، تازه کلی هم خوشمزه بود. البته کادو یلدامون هم از طرف مامان جون و بابا جون بصورت نقدی حساب شده بود. دستشون درد نکنه همیشه شرمنده مون میکنن. راستی از شانس الیار بالام هندونه هم خوب از آب در آمد. ...
7 اسفند 1392

الیار در مراسم عاشورا و تاسوعا

الیار جان این روزها همه عزادار امام حسین هستند و نی نی کوچولوی من هم به سهم خودش در این عزاداری شرکت کرده بود. روز عاشورا سه تایی با هم رفتیم بیرون ، فکر نمیکردم زیاد همکاری کنی چون هوا یه کم سرد بود و  سروصدا هم خیلی زیاد بود اما برخلاف تصورم خیلی هم آروم بودی و اصلا اذیت نکردی، یه کم بعد هم با وجود اونهمه شلوغی و سروصدا آروم و ناز مثل فرشته ها تو بغل بابایی به خواب رفتی. فکر کنم چون نمی خواستی زودی ببریمت خونه و دوست داشتی توی مراسم غزاداری حضور داشته باشی اینقده    نی نی خوفی شده بودی. به هر حال ازت ممنونم الیاری خوشگلم، خدا غزا داریت رو قبول کنه و تو را هم در زندگی از پیروان راستین راه امام حسین قرار بده. البته خ...
7 اسفند 1392

سالگرد ازدواج و نیم سالگی الیار

هشتم آبان چهارمین سالگرد ازدواج من و بابا محمد، مصادف شده بود با نیم ساله شدن شما یعنی پایان 6 ماهگی. یه جشن کوچولوی خانوادگی هم گرفتیم به یاد ایام جوانی! اینم الیاری، دایی دایی، مامان و بابای من و باران و آرمان خان پسرعموی الیار الیار هم کاملا بی حوصله است آخه نی نی من خوافش میاد و چون سر و صداست نیتونه بخوابه. الهی من فداش اینم کیک سالگرد ازدواج. البته سفارشی نبودها همینجوری رفتیم و آخرین کیکی که تو تک درخت مونده بود رو گرفتیم، تازه شانس آوردیم که اون یه دونه هم مونده بود. آخه دیر رفته بودیم. دیگه چی می شه کرد یه کم کمبود وقت داشتیم .... ...
7 اسفند 1392