ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

ده ماهگی

پسر قند عسلم، کوشولوی دوست داشتنی مامان 9 ماهگی رو تموم کردی و به سلامتی وارد 10 ماهگی شدی. اون روز هم بردیمت مرکز بهداشت که خاله پرستار از رشدت کاملا راضی بود. الیار من ماچالله ماچالله شدی 10کیلو و 400 گرم و قدت هم 76 سانت. هر روز که میگذره بزرگتر و با مزه تر و البته فهمیده تر میشی. هر وقت یه چیز تازه میبینی با صدای بلند میگی "قققخخخخخخخخ" . تازه مامان و بابا هم میگی البته به زبان ترکی نوزادی " دددددد" یعنی بابا . "نننننن" یعنی مامان دیگه کاملا من رو میشناسی و این اواخر که بیشتر مواقع توی یه جمع تقریبا ناآشنا غریبه گی میکنی با شنیدن صدای من گریه ات بیشتر میشه تا موقعی که بیام و بغلت کنم تا آروم بشی، البته بابایی رو هم کاملا می...
7 اسفند 1392

نه ماهگی

الیار نازنازم دیگه رفتی تو 9 ماهگی. الهی مامان قربونت بره که هر روز کارای تازه یاد میگیری و انجام میدی و  روز به روز دوست داشتنی تر و خواستنی تر میشی. این ماه که خدا رو شکر نه واکسن داشتی و نه مراقبت خانه بهداشت. البته به خاطر بیقراری هات بردیمت دکتر که ایشون بعد از معاینه و سنجش قد و وزنت گفتند که همه چی پسر گل من نرماله نرماله و جای هیچ گونه نگرانی نیست و این بیقراری ها هم در این سن کاملا طبیعی هستش و یه کم  هم متعلق به درد دندان درآوردن هست و به مرور رفع خواهد شد. خدارو شکر از این بابت هم خیالم راحت شد فندق من. البته یه مدتی هست که از بیقراری هات کم شده و دیگه زیاد اذیت نمیکنی. مثلا یه شب در میون نمیخوابی و ناله میکنی و خوب ...
7 اسفند 1392

الیاری و دوست ماچ گیرش عمه شیوا!

 خانواده عمه شیوا برای  2و 3 روز تعطیلات مراسم عاشورا اومده بودند تبریز. عمه خیلی از تهران پیغام می فرستاد که اگه بیاد تبریز دیگه از اون ماچهای بزرگ که دفعه پیش میکرد، نخواهد کرد و ایندفعه نوبت گاز گرفتن اون لوپهای توپولوی الیار هستش که آروم و قرار رو ازش گرفته   برای همین هم یه دسته نیروی کمکی شامل من و پسرهای عمه تو خونه مستقر شده بودیم تا اگه اوضاع وخیم شد الیاری رو از دست عمه نجات بدیم. اما برخلاف تصور عمه این بار بسیار ملایم تر از دفعه قبل بود و نه تنها گازت نگرفت بلکه خیلی هم آروم ماچت می کرد. می گفت همینکه آدم تو اون چشمهای ناز و خوشگل و قیافه آروم الیار نگاه میکنه دیگه اصلا دلش نمیاد حتی یه ذره هم اذیتش کنه. البته ...
7 اسفند 1392

هشت ماهگی

الیار جان 7 ماهگیت تموم شده و دیگه رفتی توی هشت ماهگیت شنبه 9 آذر به همراه دایی منوچهر بردیمت مرکز بهداشت اما خدا رو شکر واکسنی در کار نبود. هزار ماشالله قدت شده 72 سانتیمتر و وزنت 9 کیلو و هفتصد گرم. ماچالله ماچالله  تو این مدت کلی نی نی بزرگی شدی و هر روز یه کار تازه و با مزه انجام می دی. به راحتی میشینی و به راحتی روی شکمت بر میگردی و تقلا میکنی تا بتونی حرکت کنی ولی فعلا از چهار دست و پا رفتن خبری نیست برای همین زودی گریه میکنی تا بیاییم و دوباره برگردونیمت. به وسایل اطرافت توجه خاصی نشون میدی به خصوص اگه چیز جدیدی باشه و تا اونجایی که میتونی دستت رو دراز میکنی تا برشداری که بعضی وقتها هم با کله میری زمین بعد از چند دقیقه که...
7 اسفند 1392

هفت ماهگی

الیار جان دیگه شدی "یدی آی لیق" یعنی 7 ماهه! 12 آبان بردیمت مرکز بهداشت تا بازم ازاون واکسنهای بد بزنن به عسل من. می دونم که موقع زدن سرنگ به اون پاهای نازنازیت چقدر اذیت میشی ولی خوشگل مامان چاره ای نیست برای سلامتی ات لازمه. تو خونه هم مثل دفعات قبل شب اول تب داشتی و ناله زاری می کردی و من تا صبح مراقبت بئدم تبن زیاد بالا نره، اما از روز سوم به بعد یه کم بهتر شدی. ولی دیگه خدا رو شکر فعلا از دستشون راحت شدی و رفت تا یک سالگی انشالله. اما الیاری  دیگه خودت کاملا میتونی بشینی و با اسباب بازیهات بازی کنی ، به راحتی به پهلو بر میگردی و بعدش هم زودی می افتی روی شکمت، همش دوست داری اینکار رو تکرار کنی یعنی تا روی زمین ولت می کنیم زودی می ...
7 اسفند 1392