هشت ماهگی
الیار جان 7 ماهگیت تموم شده و دیگه رفتی توی هشت ماهگیت شنبه 9 آذر به همراه دایی منوچهر بردیمت مرکز بهداشت اما خدا رو شکر واکسنی در کار نبود. هزار ماشالله قدت شده 72 سانتیمتر و وزنت 9 کیلو و هفتصد گرم.
ماچالله ماچالله تو این مدت کلی نی نی بزرگی شدی و هر روز یه کار تازه و با مزه انجام می دی. به راحتی میشینی و به راحتی روی شکمت بر میگردی و تقلا میکنی تا بتونی حرکت کنی ولی فعلا از چهار دست و پا رفتن خبری نیست برای همین زودی گریه میکنی تا بیاییم و دوباره برگردونیمت. به وسایل اطرافت توجه خاصی نشون میدی به خصوص اگه چیز جدیدی باشه و تا اونجایی که میتونی دستت رو دراز میکنی تا برشداری که بعضی وقتها هم با کله میری زمین بعد از چند دقیقه که خوب وارسی اش کردی و کاملا گذاشتیش توی دهنت می اندازیش اون ور و یه چیز جدید می خوای یا اینکه یه نفر بیاد پیشت و سرگرمت کنه مثلا اینجوری ---->
یکی دو هفته ای هم میشه که یه کم بدعنق شدی و روزها خیلی کم میخوابی و همش ناله میکنی.
شبها رو هم که دیگه نگو مثل اینکه خواب یه دشمن بزرگه و سعی میکنی ازش فرار کنی، بعد از اینکه با تلاش و زحمت فراوان هم موفق میشم که بخوابونمت 1 ساعت بعد بیدار میشی و تا صبح این روند ادامه پیدا میکنه و بیقراری میکنی. واقعا سر در نمیارم چرا اینجوری شدی و مشکلت چیه. بعضی ها میگن داری دندون در میاری ولی من که چیزی نمی بینم شایدم یه چیزی هست و من متوجه نمیشم. مامان و بابا هم مدام من رو به صبوری کردن دعوت می کنن و میگن همه نی نی ها اینجوری می شن ولی الیار جان عزیز دلم، یه کم هم به من حق بده نخوابیدن تو این 2 ، 3 هفته یه کم پریشونم کرده. میدونم که تو هم نی نی هستی و دست خودت نیست ولی ازت خواهش میکنم یه کم هم به این مامان بینوا رحم کن