ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

ده ماهگی

1392/12/7 12:04
794 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قند عسلم، کوشولوی دوست داشتنی مامان 9 ماهگی رو تموم کردی و به سلامتی وارد 10 ماهگی شدی. اون روز هم بردیمت مرکز بهداشت که خاله پرستار از رشدت کاملا راضی بود. الیار من ماچالله ماچالله شدی 10کیلو و 400 گرم و قدت هم 76 سانت.بغلتشویق

هر روز که میگذره بزرگتر و با مزه تر و البته فهمیده تر میشی.عینک

هر وقت یه چیز تازه میبینی با صدای بلند میگی "قققخخخخخخخخ" . تازه مامان و بابا هم میگی البته به زبان ترکی نوزادی " دددددد" یعنی بابا . "نننننن" یعنی ماماننیشخند

دیگه کاملا من رو میشناسی و این اواخر که بیشتر مواقع توی یه جمع تقریبا ناآشنا غریبه گی میکنی با شنیدن صدای من گریه ات بیشتر میشه تا موقعی که بیام و بغلت کنم تا آروم بشی، البته بابایی رو هم کاملا میشناسی و مواقعی که از سر کار برمیگرده خونه دست از پا نمی شناسی و اونقدر هیجان زده میشی تا بیاد و بگیرتت توی بغلش. هیچ وقت یادمون نمیره ماه قبل که بابایی سرما خورده بود و نمیخواست بغلت کنه چه جوری به حالت ملتمسانه توی روروئکت دنبالش میرفتی و دستهاتو باز میکردی تا بغلت کنه خوشگل مامان و باباماچماچمژه

راستی هنوز دندون درنیاوردی و منم همین جور از 6 ماهگیت منتظرم تا تو دندون دربیاری و من برات "دیشلیق"  که خودم هم خیلی دوستش دارم بپزم. ولی فعلا دکتر میبگه عجله ای نیست و تا یک سالگی فرصت داری تا دندون دربیلری الیاری من. در ضمن هنوزم الیار اوتوماز هستی و روز به روز علاقه ات به سرپا وایسادن و اینکه یکی کمکت کنه  تاتی تاتی راه بری بیشتر میشه.

فرشته ی من خدارو شکر از بابت غذا خوردن اصلا اذیتم نمیکنی و بیشتر مواقع هر چی که بهت بدم رو با اشتها میخوری . وقتی توی روروئکت هستی اگه تو دستمون خوردنی نشونت بدیم هر جای خونه باشی باسرعت خودت رو بهمونمیرسونه و طبق عادت همیشگی پستئنکت رو از دهنت می اندازی و مثل گنجشک کوشولوها اون دهن کوشولوت رو باز میکنی و خوردنی رو از دستمون میگیری ومیری.

خودت ببین

از وقتی کوشولو بودی یعنی تقریبا 3، 4 ماهه یکی از بازیهای مورد علاقه ات "پتو پتو "بود. و اون بازی هم این گونه کشف شده بود که وقتی می خواستم بخوابونمت پتو رو روی صورتت میکشیدم تا نور اذیتت نکنه تا راحت بخوابی اما شما فکر میکردی که دارم باهات دالی موشه بازی میکنم و مدام پتو رو میکشیدی پایین و کلی میخندیدی . کم کم که بزرگتر شدی این بازی تغییر ماهیت داد و تبدیل شد به بالش بازی. وقتی چندان خوابت نمیاد بالش زیر سرت رو میکشی و باهاش مسابقه کشتی میدی و کلی باهاش بازی میکنی و هیجان زده میشی. نگاه کن....

 

البته توی این عکس شما در کشتی بالش رو مغلوب کردی و بسیار خوشحالی از اینکه برنده شدی...خنده

آره الیاری دیگه کم کم خودت بازی میکنی و زیاد مثل قبل از کسی نمی خوای که بیاد و موجبات سرگرمی ات را فراهم کنهچشمک خواب شبانه ات هم  تا حدودی بهتر شده ولی اکثر شبها زود به زود بیدار میشی و ناله میکنی. ایشالله که اگه بخاطر دندونت هست اونم زودی دربیاد وگل پسر قند عسلم بتونه شبها راحت راحت بخوابهبغل

راستی الیاری 6 آبان رفته بودیم تولد پسر عمو آرمان. اما از اونجایی که دور و بر شلوغ بود و شما هم به این همه سروصدا و هیاهو عادت نداری، یه کم بیتابی میکردی و من تقریبا از اول مراسم تا آخرش شما را توی بغلم سرپانگه داشتم.

 

 

 

البته چون موقع گرفتن عکس با آرمان و کیکش صدای ضبط بلند بود و  از اون فشفشه ها روشن کرده بودند گریه کردی و نذاشتی که بریم و باهاشون عکس بگیریم. ان شالله بمونه برای تولد سال بعد که گل پشل بزلگی شدی با آرمان عکس میگیریم.

یه چیز دیگه هم میخوام بهت بگم الیاری...

12 بهمن من و شما و بابایی رفتیم آتلیهعینک البته چون قبل از ما مشتری داشتن و رفتنمون یه خورده طول کشید ، شما بی حوصله شدی و  علی رغم تمام تلاشهای من و بابا توی هیچ کدوم عکسها نخندیدی که هیچ توی 2 تا از اونها اشکهای توی چشمهات کاملا معلومه!!!ابرو البته اوضاع حوصله ات زیاد هم بد نبود وقتی که عکس میگرفتن و دروبین یه فلاش شدید همراه یه صدای عجیب و عریب میداد میترسیدی و گریه میکردی. ولی خوب عیبی نداره مهم اینه که عکسها کاملا طبیعی شدن و  زیادم بد نیستن. حالا  فایلهاشون که به دستم برسه حتما میذارمشون توی وبلاگت تا ببینیشون.

اینم یه عکس داغ داغ از الیار خوشگل مامان که همین دیروز گرفتمش در حال بازی با اسباب بازی محبوبش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آتنا مامانیه روشا یدونه
20 بهمن 92 16:22
عزیزم 10 ماهگیت مبارک خیلی عکسهات خوشگل شدن عزیزم خدا برای مامانی و بابایی حفظت کنه
مامان زهره
24 بهمن 92 15:54
ده ماهگیش مبارک اشه .عزیزم نگران دندونش نباش پسر منم همسن پسر شماست تازه یه هفته ست دندون دار شده. ایشاااا به زودی در میاره
اعظم
1 اسفند 92 14:52
سلام عزیزم تولدت مبارک خاله.ببخشید دیر اومدم آخه اینترنت ندارم فعلا تا دوباره وصل شه.دوستون دارم