این روزهای سخت
ایلیار جان یکشنبه 20 بهمن ماه بابای بابا محمد یا همون "آقا جون " خودمون، به رحمت خدا رفت و همه ما رو در غمی اندوه فرو برد. نکته ای که خیلی همه ما رو اذیت میکنه مرگ نا بهنگام آقاجون بود. بعداز ظهر به خاطر اینکه یه کم ناخوش احوال بود بردنش بیمارستان و اونجا فهمیدند چون صبح زمین خورده بود ، لگنش در رفته و باید بستری بشه. ساعت حدود 9 شب بود که بابا محمد برگشت خونه. یک ساعتی نگذشته بود که عمو مهدی زنگ زد که حال بابا خوب نیست و متاسفانه تا محمد خودش رو برسونه آقاجون به رحمت خدا رفته بود. خدا رحمتش کنه، روحش شاد و جایش در بهشت باشه ان شالله.
برای همین این روزها خیلی سخت و سنگین میگذرند و همه و بخصوص بابا محمد از ته دل غمگین و ناراحت هستند. برای بابا محمد از ته دل از خدا صبر و قدرت تحمل این مصیبت رو میخواهم.
ایلیاری خدا بابا بزرگ رو رحمت کنه خیلی دوستت داشت، همیشه وقتی وارد خونه مامان جون اینا میشدیم اولین کسی که به استقبالمون میامد و اولین کسی که سریع تو رو تو بغلش میگرفت آقاجون بود. و تا وقتی که بی تابی نمیکردی تو رو توی بغلش نگه میداشت و مدام باهات حرف میزد و حالت رو میپرسید. اما متاسفانه عمرشون کفاف نداد تا بزرگ شدنت رو ببینن و تو هم از وجودش و از حضورش بهره مند بشی.