ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

من و ایلیار

1395/2/5 17:48
605 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم، عشقم، بهانه هستی من، نفس من، تموم خواسته هام از دنیا، نازنینم، عسلکم، خوشگلکم...... ایلیارممممممممم.............

چند روز دیگه تولد سه سالگیته و من واقعا باورم نمیشه این موجود کوچولوی دوست داشتنی سه ساله که اومده تو خونمون و رنگ و بوی زندگی رو کلی تغییر داده.....

چند ماهی میشه نتونستم وبلاگت رو بروز کنم... والله راستش خودم هم نمیدونم دارم چیکار میکنم انگاری یه جورایی دارم دور خودم میچرخم.......خواب آلودغمناکخندونک میدونم الان متوجه منظور من نمیشی اما بزار یه کم که بزرگتر بشی و با روزمرگی زندگی اشنا بشی از عمق وجود حرفهام رو درک میکنی....

تو این مدت اتفاقهای کوچیک زیادی افتاده که اگه فرصت بشه همراه با عکسهاشون برات مینویسم نازکم.....

مهمترین اتفاق این بوده که دیگه کامل کامل داری صحبت میکنی و این من و بابا محمد و بابا جون و مامان جون رو خیلی خیلی خوشحال  کرده . تقریبا از آذر ماه 94 شروع به گفتن جملات شکسته بسته کردی که باعث شروع به صحبت شما هم رفتن برق تو آسانسور خونه میا ( مامان جون که ایلیار خودش میا صداش میکنه) که من و ایلی توش بودیم ،ایلیار هم هیجان زده شده بود و مدام میگفت " آسون برقی قطع* و این نقطه آغازی بود از شروع جملات ساده تا  فلسفه بافی ها و ترانه سرایی ها و حتی  دادن پند زندگی به من و بابایی توسط ایلی بالا و الان که اوایل اردیبهشت ماه 95 هستش تقریبا میتونم بگم  میتونی شاهنامه  فردوسی رو از اول بنویسی و به سبک خودت بخونی........خندونکزیبا 

این روزها شما رفته رفته آقاتر و با نمک تر و دوست داشتنی تر و البته اذیت کن تر میشی و بدجوری به من چسب شدی طوریکه که حتی با میا و آدایی هم کنار نمیای و همش میگی مهناااااااااز   مهنااااااااااااااااززززبدبوخسته و اینطوریهاست که مهناز بیچاره شده همه کارت و حتی افتخار پوشوندن کفشهات رو هم به کسی جز من نمیدی........... بعضی وقتها واقعا خسته میشم و همه هم من رو سرزنش میکنن که باید با این موضوع کنار بیام اما خوب باید به منم حق بدی آخه دیگه این کارها از بچه ای به سن تو بعیده....... اما چه میشه کرد مادریه و هزار جور دردسررررر ، اما در نهایت این نیز بگذرد

این عکسها مربوط میشه به اواسط بهمن ماه94 که برف نسبتا خوبی باریده بود و ایلیار هم که شدیدا عاشق برف و برف بازیه......

اینها هم عکسهایی از ایلی فرفری در اوایل بهمن ماه در شهر بازی میرداماد( مکان مورد علاقه ایلیار بالا)

و اماااااااااااااااا......................... اینم ایلی و ماشین شارژی اش که بابا جون بصورت کاملا سوپرایز براش خریده تا باهاش بازی کنه

انم ایلی خوشگله در حال خوروندن ماست به پت ومت به صورت کاملا زوووورررریخنده

عکس یادگاری آقا پسر و ببعی که نذر داشتیم

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان صفا
8 اردیبهشت 95 20:49
سلام مامان ایلیار جون.خوبین؟وقعا هم که آقا ایلیار واسه خودش آقایی شده.ببوسین از طرف من تولدشم پیشاپیش مبارک
مامان آنیسا
25 اردیبهشت 95 8:35
توی این هوای گرم دیدن عکسای ایلیار جونم میون این همه برف چه حالی میده