ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

روز تولد

1392/11/2 12:41
709 بازدید
اشتراک گذاری

 

الیار ناز من روز 9 اردیبهشت 1392 در ساعت 2 بعداز ظهر چشمهای ناز و خوشگلش را به دنیا باز کرد. یه پشر عشل خوگشل کوشولووووی توپولووووووووووو

از اونجایی که دیگه برای اومدن توی بغل مامانش خیلی بی تاب شده بود چند روزی زودتر به دنیا اومد و خودش را به عنوان بهترین هدیه آسمانی برای روز مادر و روز زن به من هدیه کرد. پسر  نازنینم از اینکه  خداوند وجود نازنینت رو سالم و سلامت به من عطا کرد همیشه شاکر و سپاسگذارش خواهم بود.

من اون روز بری چکاپ نهایی و تعیین روز دقیق زایمان رفتم پیش دکترم که ایشون بعد از دیدن آخرین سونوگرافی ام که روز قبل انجامش داده بودم، گفتند که فوری باید بستری بشم. منم دست و پامو گم کرده بودم آخه اصلا آمادگی نداشتم. هیچ وسایلی هم همراهم نداشتم. محمدم سر کار بود تو شهرستان و تا می رسید تبریز 2 ساعتی طول می کشید. مامان هم همش گریه میکرد و نگران بود ، منم با اون وضعیتم خودم داشتم کارهای بستری ام رو انجام میدادم. تا رسیدم بخش زایمان گفتن که هرچه زودتر باید آماده بشم چون مسئله اورژانسیه. واقعا استرس داشتم و دست و پام می لرزید.

بلاخره بردنم اتاق عمل و بعد از 15 دقیقه نی نی الیار خوشگلم به دنیا اومد. صداشو که شنیدم دیگه آروم شدم، انگار یهو همه دلواپسی هام از یادم رفت.

اما از اون ور، چون کیف و لباسهای الیار رو با خودم نیاورده بودم و از اتاق نوزادان هم  برا نی نی لباسهاشو می خواستن، مامان مونده بود گریون و مستاصل که "  خدایا ببین بعد اون همه لباس خوشگل که تو سیسمونی واسه نی نی گرفتم ، حالا بچم بی لباس مونده".

اما خدا رو شکر عمه شیمای الیار زودی اومد و رفت برا الیار یه دست لباس خوشگل نوزادی گرفت و داد دست پرستار. دستش درد نکنه، همیشه به من و حالا هم به الیار محبت زیادی داشته و داره.

بعد از 40 دقیقه منم آوردن توی بخش و بعد از نیم ساعت تو رو اوردن پیشم و من برای اولین بار ناز پسر خوشگلمو دیدم. برای دیدنت هیجان خاصی داشتم، عزیزترینم فکر میکنم یکی از بهترین لحظه های عمرم دیدن روی ماه تو بود.

چون همه چیر هول هولکی شد ، با خودمون دوربین نیاورده بودیم و این تنها عکسی هستش که من روز تولدت توی بیمارستان با موبایلم ازت گرفتم.هورا

بعد هم که مامان و بابا و آقا داداش افسر و خانواده ی محمد اومدن دیدنمون. 

البته الیار جونم، ناگفته نماند که داداش منوچهر چون تو اون زمان جلوی بیمارستان بهبود افسر راهنمایی و رانندگی بود خیلی به مهمون هات جای پارک تقلب رسوند و نگذاشت اذیت بشن، زود به زود هم میومد بهمون سر میزد . دستش درد نکنه، انشالله به همه ی آرزوهای خوشگلش برسه. دایییییییییییی منوچهر خیلی دوستت داریم.

خلاصه بعد از دو شب و روز  گذروندن و تحمل اوضاع بیمارستان و درد زایمان و گریه های بی وقفه ی الیار خان، از بیمارستان مرخص شدیم و همراه بابا محمد و عمه شیما او مدیم خونه.

این عکسها رو سومین روز تولدت ازت گرفتیم.

 

 اینم دختر عمه باران که  اون روز اومده بود دیدنت و کلی ذوق کرده بود.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)