مشهدی ایلیار در مشهد مقدس

ایلیار جان اولین سفرش به مشهد مقدس رو در تاریخ پنج شنبه 19 تیر ساعت 2 انجام داد. چون هوا گرم بود و ایلی بالا هم فعلا کوشولو و ضعیف هستش ترجیح دادیم که اینبار توسط تور و با هواپیما به مشهد سفر کنیم و البته دو تا مامان جون رو هم با خودمون بردیم. پروازمون ساعت 2 بود که 2 ساعتی تاخیر داشت و ساعت 4 سوار هواپیما شدیم و شما هم چون از وقت خوابت گذشته بود همش اذیت میکردی و نق میزدی تا اینکه بردمت تا توی نمازخونه فرودگاه بخوابونمت اما همینکه شما خوابیدی اعلام کردن که بریم سوار هواپیما شیم و اینجوری شد که خواب آقا ایلی ناقص شد و تا شب همش نق زدددددد

ساعت حدود 7 بعد از ظهر هم رسیدیم به هتلمون در مشهد که 20 دقیقه پیاده با حرم فاصله داشت . بعد از یه کم استراحت و صرف شام و یه کم خوابیدن شما رفتیم زیارت حرم امام رضا

اینم چند تا عکس از ایلی بالا در مشهد که چون دوربین نمی گذاشتن دزدکی و خیلی آماتور گرفته شده

اینم ایلیار مشهدی و مامان جون

اینم ایلیار شیطون در حال بازیگوشی و بازی با مهر ها که علاقه خاصی بهش داره و البته بعضی وقتها هم میخوردشون!!!!!!!

این عکس ها هم ایلیار خوشگل مامان رو در جای مورد علاقه اش و بالش مورد علاقه اش که از خونه آورده بود ، در اطاق هتل نشون میده که اونجا روی چمدون ما بازی میکرد و شبها میخوابید

اینجا هم روی تخت نشستی و مثل آدم بزرگ ها شیر میخوری و تلویزیون تماشا میکنی

اینم آقا نمکی در کنار آکواریوم مورد علاقه اش در لابی هتل که همیشه موقع رد شدن از کنارش حداقل 10 دقیقه ای باید  وایمیستادیم تا شما تماشا کنیش

این جا هم ایلی بالا در حال خرید و البته به هم ریختن مغازه در بازار رضا به تصویر کشیده شده است

تو این مغازه بالایی اونقدر شلوغی کردی و ادویه ها و نخودهای ظرفهای پایینی رو به هم ریختی که نگووووووووو ولی عوضش آقای فروشنده به جای دعوا بهت شکلات هم داد!!!!!!!!!! که شما با خوردن شکلات به این شکل و حال اوفتادی طوریکه همه مردم واستاده بودن داشتند شما رو تماشا میکردند

اینم عکس ایلیار در پارک نزدیک هتل که خیلی ناز و دوست داشتنی میخنده

اینم آقا خوشگله در شهر بازی پاساژ زیست خاور

اینم عکسهای پیرهنهایی هستش که مامان جون برات از مشهد خریده

این پیرهن هم مامان جون اکرم برات گرفته

یادداشتی برای ایلیار بالام:

ایلیار جان، جونم برات بگه این مسافرت مشهد سومین مسافرت من و بابایی به مشهد مقدس بعد از ازدواجمون هست و البته میشه گفت  سخت ترینش!! آخه ایلیار گلم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون کلی اذیتمون کردی و نگذاشتی به هر جایی که میرفتیم به آرامش خاطر و تمرکز ببینیم که می خوایم چیکار بکنیم.

همش نق می زدی و اصلا توی کالسکه ات که این همه راه با خودمون برده بودیم تا مثلا شما راحت بشینی توش و اذیت نشی!!...... نمی نشستی و مدام گریه و زاری راه می انداختی که مامان بیچاره من بیاد و بغلت کنه و بجز اون هم به کس دیگه ای راضی نمی شدی، محبت بیش از اندازه بین مامان بزرگ و نوه هم این دردسرها رو داره دیگههههههههه!  مامان هم بیچاره دیسک کمرش رو عمل کرده و اصلا نمی تونه بیشتر از دو، سه کیلو برداره اما باز دلش طاقت نمی آورد و تا اونجایی که می تونست بغلت می کرد اما ما نمیگذاشتیم و نصفه و نیمه مجبور میشدیم برگردیم هتل!!

خلاصه گردش ما تو مشهد برای خودش شده بود یه جور مکافات!!! تا اینکه بلاخره قرار شد مامان اصلا خودش رو به شما نشون نده و صورتش رو با چادر بپوشونه تا شما نشناسی و با فاصله از کنار ما حرکت کنه بلکه شما راضی بشی تا توی کالسکه بشینی!  این ترفند بعضی وقتها جواب میداد و بعضی وقتها هم نهههههههههههههههه خلاصه اوضاعی شده بود برای خودش تقریبا شبیه فیلمهای جیمز باند!!!!

بله آقا ایلیار این موارد رو هم نوشتم که بعدها بخونیشون و بدونی که پسر شیطونی بودی و بردن شما به مسافرت به همین راحتی ها هم نبود  اما خوب چه میشه کرد خیلی وقته که بهمون ثابت شده آقا ایلیار حرفش رد خور ندارهههههههه