ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

بهترین سلفی های دنیا!!!!!!!!!

آقا پسر قند عسل من از اونجایی که علاقه بسیار بسیار شدیدی به موبایل داره و دست هر کس گوشی میبینه زود براش ملوس میشه و هر جور شده خودش رو تو بغل طرف جا میده و چند دقیقه بعد با هر کلکی گوشی رو از دست طرف درمیاره و مشغول بازی میشه..................  برای همین هم تو گوشی کل اهل فامیل کلی سلفی از خودش داره چون دومین کاری که بعد از خسته شدن از گیمهای گوشی اون فامیل نگون بخت میکنه رفتن سراغ دوربین و گرفتن عکسه.............. اینها هم نمونه هایی بسیار اندک از انبوه سلفی های کج و معوج پسر عکاس من تو گوشی من و باباشه!!!! این عکس ها رو هم از ماشینهاش گرفته... مثلا این یه نمونه از موبایل بازی ایلی که مربوط...
27 آذر 1394

روزمرگی

سلام گل پسر ناناز خوشگل ، دوست داشتنی، یکی یدونه ی شیطون بلای من.............                                                 الانم ساعت 9:30 صبح و من باز از فرصت خواب بودن شما استفاده کردم تا از عکسهای باقیموندت تو این مدت برات پست بزارم فندوکی مامان روزها مدام و بسرعت از پی هم میگذرند و شما بزرگتر و آقاتر و فهمیده تر و خواستنی تر و صد البته شیطون تر میشی و ما هم........ چه میشه کرد اصلا رسم زندگی ا...
18 آذر 1394

ایلیار و مسافرت اصفهان در پاییز

ناناز مامان سلام علیکم، الهی مامان فدات بشه که الان که ساعت 8:30 صبح تو خواب ناز ناز هستی. برای  دیر آپدیت کردن وبلاگت هم هیچ توضیح جدیدی ندارم.....  همون بهانه های همیشگی........ میدونی یکی یدونه من، آخه ایلیار من روز به روز که نه ساعت به ساعت شیطون تر و بامزه تر و دوست داشتنی تر و آقاتر  میشه برای همین هم علاقه اش به لپ تاپ و موبایل بصورت لگاریتمی افزایش پیدا میکنه و اینجوریا میشه که من بدون اجازه آقا ایلی شیطون بلا حتی نمیتونم یه دکمه از اونها رو فشار بدم  و متعاقبش این میشه که نتونم زود به زود عکسهای خوشگلت رو تو دفترچه خاطراتت ثبت کنم  واسه همینه که ساعت 8 صبح نشستم پای لپ تاپ تا بعد از دو ماه بر...
8 آذر 1394

عکسهای باقیمانده از تابستون

ناناز مامان سلام، فندقی روزها و متعاقبش فصل ها اونقدر  سریع ومثل برق و باد میان و میرن که مجال نمیکنی به خیلی از کارهات و برنامه ریزیهات برای زندگی برسی و شما میمونی و روزهای گذشته و کلی کار عقب مونده....... مثلا این عکسها مربوط میشه به 3 ماه تابستون امسال که من همش امروز فردا میکردم تا هر کدوم رو توی روز خاص خودش بزارمشون تو وبلاگت تا اینکه یهو متوجه شدم شده 4 مهر و کلی عکس جا مونده تابستونی داری عسلکم..... برای همین تو یه طرح دو فوریتی تصویب شده که یه پست بزارم و هر چی عکس جا مونده داری بریزم توش ابلیار در حال راندن لوکوموتیو در سرزمین عجایب مبردامد   ایلیار و یه عالمه قاقا از شیرین عسل &n...
4 مهر 1394

مسافرت شمال

نازدونه، گل گلخونه، ایلی خوشگله  سلام این روزها اونقدر پسر ماهی شدی که فقط فقط تو این پست میخوام از خوبیهات برای دوستهات تعریف کنم.  اواسط مرداد ماه یه مسافرت 3 روزه به شمال داشتیم که خیلی هم به ما . شما خوش گذشت اما مهمترین تاثیر این سفر در خلق و خوی ایلی بالا گذاشته شد، طوریکه بعد از برگشتن ایلی 360 هزار درجه فرق کرده اصلا من یک چیزی میگم شما یک چیزی میشنوید.... دیگه زیاد شلوخی نمیکنه، خونه رو بهم نمیریزه، فرشها رو کثیف نمیکنه، حرف من و بابایی رو گوش میده و داد نمیکشه، با هر چی من و بابا محمدش میگیم دیگه ساز مخالف نمیزنه، وقتی جلوی سوپرمارکت چیزی میخواد و بهش میگیم توی خونه هست قبول میکنه، با بچه ها و خصوصا باران خیلی...
21 شهريور 1394

این روزهای تابستونی

ناناز مامان سلام با اینکه روزهای تابستون بلندترند و کلاسهای من هم تعطیل، ولی نمی دونم چرا کمتر از بقیه اوقات سال وقت میارم. راستش روزها برام اونقدر سریع میگذرند که همین که شنبه میشه در نظرم دو روز بعد هم جمعه میاد و هفته تموم میشه و همین جوری ادامه پیدا میکنه........   برای همین خیلی کم وقت میکنم بشینم پای اینترنت و برات بنویسم. الانم که نشستم پشت لپ تاپ ساعت 9 صبح و شما خوابی و من نمی دونم چه عجب زود بیدار شدم..... میدونی عشق مامان ،  در طول روز کلا مشغول رسیدگی به امورات شما هستم، آخه از اولشم وقتی که کوشولو بودی هویجوری بودی، همش بتید کنارت می نشستیم تا مشغول بشی الانم که این عادتت شدیدتر شده و اصلا تنها بازی نمیکنی واسه...
13 شهريور 1394

برای نازنین ترینم

سلام نازنینم ، عزیزم، بهترینم .... ایلیار جان، به داشتنت و به وجودت به خودم میبالم، از اینکه خدا من رو لایق فرشته پاک و عزیز و کوچولویی مثل تو کرده هزاران بار شکرش خواهم کرد..... تا عشق آمد دردم آسان شد خدا را شکر....... مادر شدم او پاره جان شد،خدا را شکر....... من باغبان تازه کاری بودم اما او، یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر....... او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر....... سنگ صبورم، نور چشمم، میوه قلبم شب را ورق زد، ماه تابان شد،خدا را شکر....... مادر شدن یک امتحان سخت و شیرین است د...
26 مرداد 1394