ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

این روزهای سخت

ایلیار جان یکشنبه 20 بهمن ماه بابای بابا محمد یا همون "آقا جون " خودمون، به رحمت خدا رفت و همه ما رو در غمی اندوه فرو برد. نکته ای که خیلی همه ما رو اذیت میکنه مرگ نا بهنگام آقاجون بود. بعداز ظهر به خاطر اینکه یه کم ناخوش احوال بود بردنش بیمارستان و اونجا فهمیدند چون صبح زمین خورده بود ، لگنش در رفته و باید بستری بشه. ساعت حدود 9 شب بود که بابا محمد برگشت خونه. یک ساعتی نگذشته بود که عمو مهدی زنگ زد که حال بابا خوب نیست و متاسفانه تا محمد خودش رو برسونه آقاجون به رحمت خدا رفته بود. خدا رحمتش کنه، روحش شاد و جایش در بهشت باشه ان شالله . برای همین این روزها خیلی سخت و سنگین میگذرند و همه و بخصوص بابا محمد از ته دل غمگین و ناراحت هستند. بر...
7 اسفند 1392

فرشته ی آسمونی من وقتی که خوابه!

الیار جان این دو هفته ای که سرما خورده بودی نتونسته بوده وبلاگت رو آپ کنم برای همین هم کلی مطلب و عکس از شیرین کاریهات و شیطونی هات مونده که باید برات بنویسم و بزارمشون تو وبلاگ تا ببینی.اما.... اما قبل از پرداختن به مطالب ذکر شده اول می خوام عکسهای مدلهای خوابیدنت رو برات بذارم. آخه خیلی خوشگل و با مزه هستن. از بدو تولدت تا حالا به مدلهای مختلفی میخوابی  که با بزرگتر شدنت مدل خوابت هم یواش یواش شبیه آدم بزرگترها میشه، میگی نه نگاه کن.... البته من عکسها رو با همون زاویه ای که خوابیدی و من هم ازت عکس گرفتم گذاشتم و نخواستم جهتشون رو تغییر بدم این عکس حدود ٧،٨ روزه هستی و هنوز چندان مدل خواب خاصی نداری     &...
7 اسفند 1392

ایلیار خوشگل مامان برای اولین بار سرما خورده!

الیار کوشولوی من اواسط دی ماه برای اولین بار بود که سرما خوردی، خیلی روزهای سختی بود شبها اصلا نمی خوابیدی و اگر هم به خاطر داروها یه کم میخوابیدی مدام ناله و زاری میکردی .  اون روز شنبه بعد از اینکه از خونه مامان جون اینها برگشتیم خونه، شب موقع خواب سرفه های خفیفی میکردی ولی وای از صبح اوضاع بدتر شد و عطسه و سرفه و آبریزش بینی و ... داشتی. نمی دونم این سرماخوردگی  از کجا پیداش شد آخه ناناز مامان من تا اونجایی که میتونستم جوانب احتیاط رو رعایت میکردم و خیلی مواظبت بودم تا یه موقع مریض نشی، اما خوب انگاری سرما خیلی دوست داشت که شما بخوریش! همش تقصیر این هوای سرد تبریز که دست هم از سرمون بر نمیداره، بابا دیگه چه...
7 اسفند 1392

عکسهایی که خیلی دوستشون دارم

الیار کوچولوی من، درسته که الانم خیلی کوشولو و "اتنه" هستی ولی زمانی هم بود که خیلی کوچیکتر و موچیکتر از الانت بودی. 4روزه بودی که دایی منوچهر چند تا عکس خیلی با مزه ازت گرفت و برای من هم بلوتوث کرده بود اما هر کجا رو می گشتم پیداشون نمی کردم اما بلاخره چند روز پیش تونستم اون عکسها رو از کامپیوتر خونه مامان اینها که دایی از گوشی اش زده بود بهش پیدا کنم. الیاری نمیدونی با دیدنشون چقدر خوشحال شدم آخه فکر میکردم که به کلی پاک شدن. من و همچنین بابایی این عکسها رو خیلی دوست داریم، آخه به نظرم یه جور خیلی با مزه ای توی اونها افتادی. آدم دلش می خواد فقط ببوستت و بخورتت. البته نا گفته نماند که هر وقت به این عکسها نگاه میکنیم بی اختیار می...
7 اسفند 1392

الیار شیطون بلا در این روزها

خوشگل مامان هر روز که میگذره بزرگتر و دوست داشتنی تر تر تر تر میشی. هر روز یه کار تازه یاد میگیری و انجام میدی و کلی باعث شادیمون میشی. نازنین ترینم، فرشته کوشولوی من، خیلیییییییییی دوست دارم. این روزها دیگه برای خودت یک روروئک سوار حرفه ای شدی و به همه جای خونه سرک میزنی اما خوشبختانه مدل روروئک طور هستش که زیاد اجازه نمیده به وسایل اطرافت دستت رو برسونی. وقتی یه چیزی توی دستمون میگیریم مثل خوردنی زودی حتی اگه اون ور خونه هم باشی خودت رو میرسونی تا بگیریش. الانم که دارم با کامپیوتر کار میکنم داری دور و بر من میگردی. یه گلدون پلاستیکی روی زمین هم هست که اکثرا میری سراغش و یه گل ازش میکنی . با اون گل توی دستت توی خونه میگردی، ...
7 اسفند 1392

ده ماهگی

پسر قند عسلم، کوشولوی دوست داشتنی مامان 9 ماهگی رو تموم کردی و به سلامتی وارد 10 ماهگی شدی. اون روز هم بردیمت مرکز بهداشت که خاله پرستار از رشدت کاملا راضی بود. الیار من ماچالله ماچالله شدی 10کیلو و 400 گرم و قدت هم 76 سانت. هر روز که میگذره بزرگتر و با مزه تر و البته فهمیده تر میشی. هر وقت یه چیز تازه میبینی با صدای بلند میگی "قققخخخخخخخخ" . تازه مامان و بابا هم میگی البته به زبان ترکی نوزادی " دددددد" یعنی بابا . "نننننن" یعنی مامان دیگه کاملا من رو میشناسی و این اواخر که بیشتر مواقع توی یه جمع تقریبا ناآشنا غریبه گی میکنی با شنیدن صدای من گریه ات بیشتر میشه تا موقعی که بیام و بغلت کنم تا آروم بشی، البته بابایی رو هم کاملا می...
7 اسفند 1392

چله گجه سی ( شب یلدا)

 الیار خوشگل مامان شب یلدات مبارک الیار ناز مامان اولین شب یلداش رو هم سپری کرد.  خیلی هم پسر خوفی بود و اصلا شلوخی نکرد. اینم عکسهای الیار و بابایی و تنقلات شب یلدا.....   اینم عکس کیک انار الیار که مامان جون زحمت کشیده بود و به خاطر اولین  شب یلدای الیار سفارش داده بود، تازه کلی هم خوشمزه بود. البته کادو یلدامون هم از طرف مامان جون و بابا جون بصورت نقدی حساب شده بود. دستشون درد نکنه همیشه شرمنده مون میکنن. راستی از شانس الیار بالام هندونه هم خوب از آب در آمد. ...
7 اسفند 1392

نه ماهگی

الیار نازنازم دیگه رفتی تو 9 ماهگی. الهی مامان قربونت بره که هر روز کارای تازه یاد میگیری و انجام میدی و  روز به روز دوست داشتنی تر و خواستنی تر میشی. این ماه که خدا رو شکر نه واکسن داشتی و نه مراقبت خانه بهداشت. البته به خاطر بیقراری هات بردیمت دکتر که ایشون بعد از معاینه و سنجش قد و وزنت گفتند که همه چی پسر گل من نرماله نرماله و جای هیچ گونه نگرانی نیست و این بیقراری ها هم در این سن کاملا طبیعی هستش و یه کم  هم متعلق به درد دندان درآوردن هست و به مرور رفع خواهد شد. خدارو شکر از این بابت هم خیالم راحت شد فندق من. البته یه مدتی هست که از بیقراری هات کم شده و دیگه زیاد اذیت نمیکنی. مثلا یه شب در میون نمیخوابی و ناله میکنی و خوب ...
7 اسفند 1392

اولین برف

عزیز مامان از اواسط آذر ماه هوا بصورت بی سابقه ای شروع به سرد شدن کرده و اولین برف پاییزی به زمین نشسته. من و بابایی برف رو خیلی دوست داریم خصوصا برف بازی و سرسره بازی توی برف، اما امسال که شما کوشولویی نمیشه این بازیها رو انجام داد انشالله بمونه برای سال بعد که پشل بزلگی شدی تا با هم بریم |"یام" برای اسکی. برای همین جمعه هفته قبل که هوا نسبتا خوب بود و دونه های برف آرام و رقصان می باریدن یه سر اومدیم بیرون تا فرشته آسمونی من هم اولین بارش برف رو توی زمین ببینه. ...
7 اسفند 1392