ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

نوروز 1394 و آقا ایلیار

سلام گل گلدون مامان، دومین بهارت مبارک نفس من. ماشالله هزار هزار ماشالله گل پسر من یه چند وقت دیگه داره 2 ساله میشه و روز به روز آقاتر و فهمیده تر و خاستنی تر میشه. فندق مامان حالا برات بگم از ایام عید امسال: همونطور که قبلا برات نوشتم امسال عید چندان حال و حوصله نداشتم و برای همین هم هفت سین نچیدم و برنامه ای هم که رای مسافرت داشتیم روهم کنسل کردیم و کلا به غیر از جند تا دید   و بازدید و یه مسافرت کوچول موچولوی یک روزه به سرعین خونه بودیم. البته به شما چندان هم بد نمی گذشت و توی مهمونی ها چون میدونستی پیش بقیه دعوات نمیکنم کلی بریز و بپاش میکردی و  حرص من و بابایی رو در می آوردی تازه با پسر عمه مهیار هم میونت بد ...
25 فروردين 1394

مادرم روزت مباااااارک

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم روزت مبارک مامان مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد. روزت مبارك. مادر خوبم ، روزت مبارک به تو سلام می کنم، تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده با...
21 فروردين 1394

سال نو مبارک

پروردگارا ، در این سال جدید به خواب عزیزانمان آرامش ، به بیداریشان آسایش ، به زندگیشان عافیت به عشقشان ثبات ، به مهرشان وفا ، به عمرشان عزت به رزقشان برکت ، و به وجودشان صحت عطا بفرما ، آمین سال نو مبااااااارک پیام نوروز این است دوست داشته باشید و زندگی کنید ، زمان همیشه از آن شما نیست . . .   سلام ایلیار مامان، دومین بهارت مبارک باشه گل همیشه بهار من، ان شالله که صد تا بهار سالم و سلامت کنار خانوادت باشی نازگل من و وجود نازنینت از گزند بلاهای روزگار در امان باشه، ان شاللههههههههه...........   عزیزم فرا رسیدن این عید یه کم با سالهای گذشته فرق داشت و اون یه فقدان بود.......... یه خبری که هممو...
8 فروردين 1394

بیست و یک ماهگی

فندق مامان سلام، بیشتر از یک ماهه که برات مطلب نذاشتم، البته تو این مدت هم اتفاق خیلی خاصی نیفتاده و شما مشغول همون شلوخی های هممیشگی اما بصورت حرفه ای تر و  در سطح گسترده تر هستی!!!    اما یه تغییر عمده در ایلی بالا در حال وقوع هستش و اونهم کاهش نق زدنها و بی تابی هاته، یعنی دیگه خودت کم کم با اسباب بازیهات مشغول میشی و مدام از من یا بابایی نمی خوای که کنارت باشیم و موجبات تفریح و سرگرمی شما رو فراهم کنیم.......!!!!!   خدارو شکر خواب شب و بعدازظهرت هم خیلی منظم شده و سروقت میخوابی و در طول شب اصلا اذیت نمیکنی خلاصه در یک کلام بگم که کلی واسه خودت آقا شدی ناناز مامان حالا بریم سراغ عکسهای این مدت......... خیل...
17 اسفند 1393

شیرین زبونی ها و شیرین کاریهای پسر قند عسلم

مامانش فداش فدای چشمهاش، سلام! ( جمله ای که من تند تند برا ایلی بالام میگم) دیدی اونقدرهام تنبل نیستم و ایندفعه زود زود اومدم سراغ وبلاگت.... آ خه یه مدتی میشه بعدازظهرها خوب میخوابی ( 2/5 ساعت بعضی وقتها هم 3 ساعت) برای همین هم وقت میکنم کنار بقیه کارهام به دفترچه خاطرات شما هم سر بزنم. امروز میخام کلماتی رو که میگی و البته اسمهای متنوعی که برات میذاریم رو بنویسم: 1- ب ه به ----> اشاره به اکثر حیوانات، انواع عروسکها و اسباب بازیها و نی نی های توی خیابون 2- مامان-----> اشاره به من و مامان جون و تمامی خانمهای توی خیابون و همچنین تلویزیون 3- آدالی( دای دایی) -----> اشاره به دایی منوچهر و البته تمامی ...
5 بهمن 1393

بیست ماهگی

نفس مامان سلام، میدونم که گلایه داری دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم، تا حدودی هم حق داری اما گل مامان مثل همیشه دلایلم رو که میدونی واقعا سرم شلوغه و کمتر مواقعی  پیش میاد که بتونم بشینم پای کامپیوتر . مثلا همین الان که خواستم چند تا از عکسهات رو که آماده کردم رو بزارم توی وبلاگت، با اصرار و  التماس و گریه زاری ازم خواستی تا بنشونمت بغلم و برات "ترانه های خاله ستاره " رو توی کامپیوتر باز کنم.......   بله درست متوجه شدی یعنی الان صفحه  لپ تاپ رو دو قسمت کردیم و هر دومون بطور مسالمت آمیز  داریم ازش استفاده میکنیم ........فکرشو بکنین............ بله عزیز دل مامان، اینجوری هاست که در حضور جنابعالی ب...
26 دی 1393

آقا ایلیار خان در تهران

جونم واست بگه که ایلیار جونم اواخر آبان ماه یه سفر 3 روزه به تهران داشت که به دلیل یه کار پیش اومده در تهران برای بابایی انجام شد که بسی فراوان هم بهمون خوش گذشت.                 نا گفته نماند که این خوش گذشتن عمده اش به خاطر همکاری و مساعدت صمیمانه آقا ایلی صورت گرفت والله همه مامانها میدونن که بدون همکاری نی نی ها مسافرت میشه برا آدم یه........ یک روزی خونه عمه شیوا جونم موندیم که دستشون درد نکنه خیلی زخمتشون دادیم و کلی هم بهمون خوش گذشت . گل پسر با دوربین محمدرضا در دست، در خونه عمه شیوا ایلیار در مغازه کت و شلوار فروشی با کلاه محود رضا و ...
15 آذر 1393

نوزده ماهگی و شیرین زبونی های آقا خوشگله

گل مامان، سلام تو این مدت نسبتا کوتاه هزار ماشالله اونقدر پسر بزرگ و فهمیده و صد البته شلوغ تری شدی که چندین پست لازم داره تا تمامی کارها و شلوخی هات  رو توش بگنجونم. از همه واجب تر که فکر کنم هیچ اشاره ای تو وبلاگت ازش نکردم کلمات بامزه ای هست که میگی برای همین واجب که اونها رو برات بنویسم. آقا گل پسر من از وقتی نی نی کوشولوی من بود و از همون بدو تولد نی نی ساکتی نبود و خیلی به خوندن آواز علاقه داشت و همش صداهای مختلف که بیشتر شبیه آواز پرنده ها بود از خودش در می آورد که به همون خاطر اون زمونها اسمش شده بود قناری. بعدها هم وقتی هشت ، نه ماهه بود شروع کرده بود با اون لحن صدای بامزه اش به صلوات فرستادن. از همون موقعها علاقه ...
8 آذر 1393

کسب مقام اول شلوخی توسط آقا ایلیار

عشق مامان سلام، فدات بشه مامانت، الهی که من دورت بگردم عزبز دلممممممممم، قربون اون شیطنت ها و شلوخی هات بشم من ایلیار آقا، جونم واست بگه که شما دیگه یه پارچه آقا شدی واسه خودتون!!!!!! و هر کاری ( شلوغی)رو کاملا بطور مستقل انجام میدی اونهم کاملا حرفه ای و بصورت ماهرانه ........... نمونه اش اینکه یکی از کمدهای کابینت رو که وسط اش  قفسه نداره رو برای خودت یو وا( خونه) درست کردی و همش میری میشینی اونجا و در و میبندی و منتظر میشی تا من بیام و پیدات کنم بعضی وقتها هم که خودم نمیام دنبالت ، یواشکی در رو باز میکنی و نگاه میکنی تا نشون بدی که اونجایی تا بگم آآآآآآآآهان آقا ایلی اینجاست.... خودت نگاه کن...... ایلی در حال ب...
17 آبان 1393

هفده ماهگی و هجده ماهگی با یه کم تاخیر فراوان!!!

سلام آقا ایلیار ناز مامان میدونم که کلی از دستم عصبانی و دلگیر هستی، آخه کلی وقته وبلاگت رو بروز نکردم و حتما پیش خودت میگی چه مامان تنبلی دارم که اصلا هم به فکر یادداشت خاطرات من و آپدیت وبلاگ من نیست، ولی به خدا اینجوری ها هم نیست. تو این دو ماه خیلی خیلی سرم شلوغ بود و تازه این روزهاست که یه کم سرم خلوت شده و آرامش نسبی پیدا کردم. آخه همونطور که در جریان هستی اواسط ماه گذشته اسباب کشی کردیم و رفتیم خونه جدید و خوشگلمون و از اونجایی که خونه جدیدمون نو ساز بود کلی کار داشتیم . از انتخاب و نصب کمد و کابینت و پکیج و رنگ کاری ساختمون تا تمیز کردن و شستن دیوارهای آشپزخونه و خونه و ... خلاصه آقا شور ( ارتقا یافته اسم آقا نمکی که بابایی ...
26 مهر 1393